تلاش میکردم بیهوده نباشد این خیال،
اما چه میشد کرد وقتی مثل مردگان دیگر دستم از دنیایت کوتاه شده بود.!
هرچند سرد و یخ زده، حدیث نیاز دلم را بزبانم رساندم،
و به باد سپردم
پیغام دوستت دارم را!
ناگهان
ابر ماه را درآغوش کشید!!
آسمان روگرفت و قرمزشد!!
وسعت دل کوچک گنجشک را هوای ماده اش پرکرد و گنجشک به خانه برگشت!!
چترها برسرمعشوقکان خیابان بازشد!!
باران بارید
بوی کاهگل بلند شد و کوچه ها هم عاشق شدند!!
اما تو.
بیچاره من،
به باد اعتماد کرده بودم!
من.ساده 23 دی 92
درباره این سایت