من.ساده



"بابا والا ما هم مسلمونیم، نماز میخونیم، فردا جنگ بشه ما هم میریم میجنگیم"
این جمله را چقدر شنیده اید؟
اولی و دومی را که ان شاءلله و تقبل الله، اصلا علی برکت الله!
با عکس زولبیا بامیه رمضان و گنبد امام رضا در اینستا هم میشود اثباتش کرد.
اما اینکه فقط حزب اللهی پایه ثابت دفاع از میهن است را نمی شود رد کرد. اینکه فقط حزب اللهی گرفته که کل یوم عاشورا یعنی چه را نمی شود نادیده گرفت. از جمعیت 36 میلیونی سال 59، نهایتا دو میلیون نفر جبهه را دیدند، 550 هزارنفر جانباز شدند و 42 هزار نفر آزاده. چند نفر از 80 میلیون به مقابله با زامبیهای ابوبکر بغدادی رفته اند؟
منظور اینکه این تعداد معدود که از جایی معدود تغذیه میشوند همیشه بوده اند و دلواپس مردم و دین و خاک و ناموس مردم!
تا خود جهنم هم رفته اند تا مردممان در بهشت آسایش باشند.
حزب اللهی در این نظام همیشه ضربه گیر است، چه ضربه از داعش باشد چه بعث چه منافقین و چه حتی موساد دانشمند کش!
در پیاده روها هم به ناموسی اگر دست دراز بشود خلیلی ها با رگ غیرتشان و خون حنجرشان دیوار (نخوانید خیابان) می کشند.
فراتر از آن دفاع از دموکراسی؛ سوسولی اگر رای نیاورد و گفت تقلب شده، حزب اللهی آن روزها را که هیچ دو انتخابات بعد را هم با بهترین نیروهایش می آید و خود را می سوزاند که آن سنگ را از چاه در بیاورد و بفهماند در این نظام انتخابات یدنی نیست!
در پرانتز بگویم و قاه قاه بخندم؛ یکی از شعارهای پیروز انتخابات دموکراتیک و بدون تقلب نظام در 96 و 92 ، رفع حصر همانهاییست که می گویند تقلب! :)))
در پرانتزتر اینکه باور نکنید این وعده ها را، تیشه به ریشه انتخاب خودش نخواهد زد.
و اما دفاع جانانه دیگر حزب الله از ملت که در این انتخابات رقم خورد اینکه:
دولتی که می گفت نمی شود، در تنگی قافیه متعهد شد سالی 950 هزار شغل ایجاد کند، یارانه مستضعفین سه برابر شود، و ملت دیگر فقر و کودک کار و کارتن خواب نبیند، دروغ گفته نشود و عهد اخوت با احدی وجود نداشته باشد!
او در واقع وعده های کاندیدای حزب الله را متعهد شد؛ توجه به مستضعفین و دوری از فساد و تبعیض.
اگر توانست که نوش جان حزب اللهی، هدف همین دردهای مردم بود!
هرچند که باز هم قاه قاه!


حسین* آیه های اشک آلود سوره فتح و ظفر خداست

سوره ای نه مکی و نه مدنی؛

که تنهای تنها در کربلا نازل شد.

الف لام حسین*!

حروف مقطعه ای که تفسیرش با خون است. 

و این خون، خط سرخ خداست

یک طرف با حسین*، یک طرف بر حسین*!

حسین* یک لحظه است؛

لحظه ای که انسان میمیرد تا انسانیت زنده شود.

لحظه ای که انگار اسرافیل صور گرفت و م کرد

و استخوانهای پوسیده انسانیت از لابلای خاکهای سرد جاهلیت بیرون آمد و روح گرفت.

حسین لحظه ایست که تمام نمیشود.

گویی مکان به تماشا ایستاده و دل نمیکند تا عبور کند

تا لحظه عبور نکند.

تا این تنیدگی و توقف زمان و مکان این گونه خوانده شود که:

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا



*روحی و جسمی و ابی و امی و ارواح العالمین لاسمه الفداء.


کودکم!

نه رفح نه غزه نه رام الله،

نه تعصب اعراب،

شرمسارم که گذرگاهی برای عبورت باز نبود جز دنیا

شرمسارم که با خاموشیِ تبر ابراهیم هم منجنیق ها برایت بر پاست!

کودکم!

عبورت درد داشت اما،

حالا آتش غزه برای من،

گلستان بهشت دختر پیامبر برای تو

رهایی ات مبارک پرنده ام.



به نام تو
که دلم تنگ شده برای تو
از همان روز که گفتی پیاده شو
همان دم در زمین خوردم و خاکی شدم!
ابن_سینا میداند چه دردیست درد خاک!
سرد سرد،
خشک خشک
مثل خواب
مثل مرگ .
مزاجم سوداوی شده بی تو!

خسته و بی روح!
دلم فقط خواب میخواهد،
خوابی که آغوشش اگر میشدی تا خود صور طول میکشید
اصلا نه! بعید است تو آغوشم باشی و فریاد اسرافیل حریف شکافتن رویایم شود!
فکرش را بکن. تو بارانی ترین رویای پروانه های خوابم خواهی شد!
چقدر خوب میشود دوباره!
خاک. باران.
رطوبت به طبعم برمیگردد دوباره!
نور. رنگین کمان.
.
بیخیال.
از بس ناشیانه کلمات را میبافم زود میفهمی، که استادانه هم اگر میبافتم باز انت عالم علی طلبتی.
نه فقط نیاز من،
که انت عالم علی کل شی!
پررویی است ولی یا ایها العزیز
دلم بغل میخواهد
و گوشی که پچ پچ کنم جمله دوستت دارم را برایش!
یا ایها الحبیب.
انت الهی و ربی و سیدی و مولای
و تعرف ضمیری
و لایخفی علیک امر منقلبی و مثوای
میدانم که برای این یک قلم هم میشود گفت انت قادر علی طلبتی
پس فقط نوشتم آغوشت و چند نقطه.
و چشم بستم، همین!
ردم نکن زیباترینم،
منتظرم
بیا.


اگر میدانستی برای این قالی رنگ رنگ چه گلهای زیبایی بر سر دار رفتند تا خانه ات زیباتر شود خلع نعلیک میکردی و هر قدمت را ورود به جنت میپنداشتی؛ به سلام آمنین
چه نیمه شبها که در سکوت جبهه هایش نقش "محرابی" میزدند و اللهم ارزقنا شهادت میخواندند برای زیباتر شدن "گلفرنگ" سرخ فردای عملیات
چه "افشان" ها بافتند با شاخه هایشان شمشادها؛ وقتی زنجیر هیئتی حسین (ع) شدند در شور آخر شب اروند
این نقش "تلفیقی" زیبا که میبینی اثر هنر دست و دل سرو قامتانی ست که هشت سال بستانها را "بته جقه" میزدند.
شلمچه را
فکه را.
طلائیه را
چه گلها که بر دار این قالی رفته اند
حالا خاک مزین به "لچک" و "ترنج های تو در تو" را پایمال کردن، مردی میخواهد از جنس نامرد!
نامردی که فراموشش شده زیبایی این لاله زار را چقدر مدیونیم.


تلاش میکردم بیهوده نباشد این خیال،

اما چه میشد کرد وقتی مثل مردگان دیگر دستم از دنیایت کوتاه شده بود.!

هرچند سرد و یخ زده، حدیث نیاز دلم را بزبانم رساندم،

و به باد سپردم

پیغام دوستت دارم را!

ناگهان

ابر ماه را درآغوش کشید!!

آسمان روگرفت و قرمزشد!!

وسعت دل کوچک گنجشک را هوای ماده اش پرکرد و گنجشک به خانه برگشت!!

چترها برسرمعشوقکان خیابان بازشد!!

باران بارید

بوی کاهگل بلند شد و کوچه ها هم عاشق شدند!!

اما تو.

بیچاره من،

به باد اعتماد کرده بودم!

من.ساده 23 دی 92


این چینین نگاهم نکن!

حالم این خنده های تاریخ گذشته لبهایم نیست که می بینی!

حکایت خنده هایم، حکایت دختر نافرمانی بود که خسته از بی توجهی پدر، گریزان از حجابی اجباری! طغیان کرد

کنترلش از دستم در رفت و بیرونش کردم از دلم

و اکنون این شد که میبینی؛

خنده هایم تن فروشی می کنند!!

و تو معصومیت از دست رفته او را می بینی و سر تکان می دهی، فساد اخلاقی چارراه تنهایی ام را.

نیشخند بارم نکن!

یادت باشد از غم اجباری دلم فراری شد، خنده های دوست داشتنی ام

حالا من مانده ام و غمت.

من.ساده 9 دی 92


صبرم تمام شد، تمام تر از پاییز.
اما باز هم دارد روزهای عمرم کوتاه تر میشود و شبهای سختم بلندتر!
شنیده ام بهاری شده ای، باشد. نوروزت پیروز!
فقط بخاریهای این خانه متروکه ات را خاموش نکن، من زمین گیر زمستان شده ام انگار بگذار دلم گرم باشد اقلا!


چه عجیب درخاطرم میمانی، اگرچه جا نمیشوی و میدانم که میدانی عذرم موجه است در این تنگی.
چه عجیب مطلوبی مینمایی که راهِ دور شدنم از تو برایم زود بن بست میشود اما راه نزدیک شدنم دراز و بی منتهاست.
وای بر من!
یعنی چقدر دور شده ام که صدایم هنوز به تو نرسیده از دیشب!
دیشب زیر اشکهایم دراز کشیده بودم و خسته از بیداری، که پرسیدم آیا دیگری هم خدایی چون تو خوب دارد؟
میدانم که شنیدی و تقصیر از دوری من است که هنوز پژواکی نگرفته ام.
چه غم دارد اینکه حتی میفهمم میگذرد و میگذرد و چیزی نمیماند جز حیرتم از اشتیاق در دورتر شدن.
اما یگانه من،میخواهم بدانی که دوست دارم جوابت آری باشد. تا امیدم به بیداری اگرچه درحسرت آن دیگری، بیشتر شود.


بخواهم هم نمیشود دلم تنگ نشود

هواشناسی خیابانها میگفت زمستان هم انگار عزم آمدن کرده تا سرمای هوای نبودنت دوچندان شود و من بمانم و یخ بندان تنهایی.

باور نداری؟ انبساط و انقباض را که دیگر باور داری؟ قلبم از آهن هم باشد در این سرما منقبض میشود

نه نمیتوانم فیزیک نمیگذارد دل تنگ نشوم

من.ساده 10 آذر 92


من در این دورهای خشک، مدام سر میخورم و می افتم

عجب یخبندانیست. جایی که تو هستی هم سوز دارد؟

خواستم بدانی من تمام سعیم را کردم، سینه ام را گرم گرفتم، هم با لباس هم با بغض.

اما اگر این سوز سرما رسیده به تو ببخش که زورم نرسید

و ببخش که این زمستان را حدس نزده بودم تا بر سردر دلم بنویسم با لباس گرم وارد شوید، داخلش هوا بس ناجوانمردانه سرد است

من.ساده 6 آبان 92


تابستان هم تمام شد! تابستان من و تمام مورچه هایی که فصل های خوبشان را آذوقه جمع میکنند برای فصل های سرد… برای روز مبادا

به لانه که رسیدم آذوقه ها را کنج این سیاهی جمع میکنم، خاطراتم را

روزش همین فرداست

بی تو هر روز من روز مباداست

من.ساده ۳۱ شهریور 92


من هنوز همینجا مانده ام؛ زیر آوار!

اخبار جدید را نشنیده ای؟

امروز در حوالی سرزمین آرزوهایم زله آمد و خروار خروار سقف ریخت بر سر دلِ تنگی که آنجا منزل داشت

خسارات سیلِ دلتنگیهای قبلی اینقدر بود که ریشتر این حس عجیب تمام طبقات ساختمانم را با خاک یکسان کند

اما یادت که هست، این خستگی خستگی ناپذیر است!

میمانم، امداد و نجات هم نمیخواهم! فریادِ کمک روزه سکوتم را میشکند…

راستی یادم رفت نشانی ام را بگویم، فقط به تو میگویم:

اینجا باران می بارد…

من.ساده ۲۲ شهریور 


حواست هست؟

من در این بحر عمیق مدتیست دست از شنا کشیده ام

نه که دستم به شنا نمیرود، نه!

زخم قلاب جا باز کرده و من هراسان از رهایی شده ام

تو حواست نیست! من شکارت شده ام!

تو حواست نیست ولی کل کامم را زخم اگر چاک دهد، من نه آنم که دهان باز کنم

من به قلاب تو محتاجترم تا خود آب! بکشم در قایق

شاعری میگوید که ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد، در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد”…

شعرم آمد آخر… شیر اگر توبه کند آهو هراسان میشود، رقص نازک پای آهو در قمار عشق او بر شیر بود

من.ساده 13شهریور92


ساعت کوکی کوچک خیلی چشم انتظار رمضان بود تا چشمانت را به سحر باز کند

بچه تر از آن بود که احساس بزرگی مثل انتظار چشمانت در قلبش جای بگیرد.

راه رفتن را هم تازه آموخته بود طفلک

پاهای کوچکش را کرده بود در کفشهای پاشنه دار، قدم میزد

تق تق تق

(نگاهم کن دیگر)

.

با توام! کوکم نمیکنی؟

نگفتی این صدا با تیک تیک فرق دارد؟

اما

خوابیدی، بی آنکه منتظر زنگش باشی

او هم خوابید، پاهایش دیگر جان نداشت، دلش را نمیدانم اما

شاید هم خودش را به خواب زد تا حالا تو سحر بیدارش کنی

دارد انتظار را یاد میگیرد از بی محلی تو

من.ساده 27 تیر 92


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کمیاب ترین های اندروید مرجع دانلود سوالات دوره دبیرستان پایه های دهم تا دوازدهم رشته کامپیوتر نویسنده جوان فراشیمی وبلاگ ماندگار گالری کفش آرمود کارآسان 09122179624 مشاوره رایگان مهاجرتی، اقامتی، سرمایه گذاری ::::/ _/::::DEMSEY DANISMANLIK باشگاه فرهنگی ورزشی پولادگستر